می گذشت از توی کوچه دوره گرد : دوره گردم ،کهنه قالی می خرم دست دوم ، جنس عالی میخرم ... کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری ، کوزه خالی میخرم . اشک در چشمان بابا حلقه بست ناگهان آهی ...کشید , بغضش شکست . اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت , ولی این زندگیست ؟ بوی نان تازه هوش از ما ربود . اتفاقآ مادرم هم روزه بود ... دست خوش نقشش،ترک برداشته صورتش پر چین و ... لک برداشته ، س و خ ت م ، دیدم که بابا پیر بود ... بد تر از آن خواهرم دلگیر بود : دوره گردم : کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم ... خواهرم بی روسری بیرون دوید : آی آقا ...سفره خالی میخرید. سفره خالی میخرید سفره خالی میخرید سفره خالی میخرید دریاب ضعیفان را ... در وقت توانایی
نظرات شما عزیزان: